خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهائی نیست


غمش ز رندی و میلش به پارسائی نیست

دل رمیدهٔ شوریدگان رسوائی


شکسته ایست که در بند مومیائی نیست

ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد


خداشناس که با خلقش آشنائی نیست

غلام همت درویش قانعم کو را


سر بزرگی و سودای پادشاهی نیست

مراد خود مطلب هر زمان ز حضرت حق


که بر در کرمش حاجت گدائی نیست

به کنج عزلت از آنروی گشته ام خرسند


که دیگرم هوس صحبت ریائی نیست

قلندریست مجرد عبید زاکانی


حریف خواجگی و مرد کدخدائی نیست